سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/12/4
6:52 عصر

باز تاب ‏خطبه امام زین العابدین (ع) در شام

بدست دست نوشت در دسته

 باز تاب ‏خطبه امام زین العابدین (ع)  در شام 

 محمدامین پورامینی

امام سجاد(ع)-در آن بخش‏هایى از خطبه شریفشان که به ما رسیده است-  به‏ معرفى خود و خاندانش بسنده فرمود و بر آن تکیه کرد. شاید رازش این بود که مى‏دانست جامعه شام درباره‏اهل‏بیت (ع) و منزلت والایشان چیزى نمى‏داند. زیرا آنها در کنار حکومت سرکشانى از بنى امیه تربیت یافته بودند که حقایق‏را از آنها پنهان کرده و آنان را با شیر دوستى فرزندان شجره ملعونه -بنى امیه- و دشمنى خاندان پیامبر(ص) پرورده بودند.
از این رو مى‏بینیم که امام(ع) مشکل را -در این مرحله- از راه عاطفى درمان مى‏کند؛ چرا که تأثیرش در این مقطع خاص از هروسیله دیگرى بیشتر است. از محتواى خطبه چنین بر مى‏آید که شنوندگان توده مردم بودند، نه خصوص  اعیان و اشراف. فضاى ‏این مجلس با فضاى مجلس رسمی  یزید که پر از اعیان و اشراف و بزرگان و شخصیتهای  اهل کتاب و برخى نمایندگان دولتهاى آن روزبود تفاوت داشت .

از این رو مى‏بینیم که حضرت امام زین العابدین (ع) به ذکر مزایا وفضائل اهل‏بیت (ع)  مى‏پردازد و مردانى از آنها را یاد مى‏کند که بى‏مانند و بى‏نظیرند؛ و مى‏فرماید که پیامبر برگزیده از ماست، صدّیق -یعنى على بن ابى طالب(ع)- از ماست؛ طیّار -منظورش جعفر بن ابى طالب‏است- ازماست. شیر خدا و رسول او -مقصودش حمزه سید الشهدا است- از ماست. سرور زنان عالم -یعنى فاطمه زهرا(ع) - ازماست. دو سبط این امّت و دو سرور جوانان بهشت -یعنى حسن وحسیین (ع)- از مایند. حضرت ابتدا مقصودشان را از مصادیق این‏اوصاف، مثل صدیق و سرور جوانان بهشت، به روشنى بیان نمى‏کند؛ تا آنکه اوصاف گوناگونى را که کاشف از برخى زوایاى‏زندگى و فضایل آنهاست باز گوید و بهتر در دلها نفوذ کند؛ همان طورى که در عمل نیز چنین شد.
پس از آن امام(ع) به ذکر اصل، ریشه، نسب و وطن خویش مى‏پردازد، تا همگان بدانند که او شاخه‏اى از شجره نبوى، میوه‏علوى، جوهر فاطمى و مروارید حسینى و از قلب مکه و مدینه است. اما حکومت سرکش بنی امیّه واقعیت را براى مردم‏وارونه ساخته و با دروغ پراکنى، آنان را به عنوان خروج کنندگان بر خلیفه یزید، به مردم معرفى کرده است!
امام(ع) پس از تبیین ویژگى‏هاى جدّش رسول خدا(ص)  از وحى و معراج و... به بیان ویژگى‏هاى جدّ مظلومش، امیر مؤمنان امام على بن ابى طالب (ع) مى‏پردازد و جامعه شامى براى نخستین بار اوصافى از او را مى‏شنود. امام سجاد (ع) پدر بزرگ خود را اینگوته می ستاید: « او کسى بود که درحضور رسول خدا(ص)  با دو شمشیر و دو نیزه ضربه زد، دو بار هجرت کرد، دو بار بیعت کرد، به دو قبله نماز گزارد؛ در بدرو حنین جنگید و چشم بر هم زدنى به خداوند کفر نورزید... وارث پیامبران، کوبنده ملحدان و سرور مسلمانان... تاج گریه‏کنندگان و شکیباترین شکیبایان،... مؤیّد به جبرائیل و منصور به میکائیل... قاتل ناکثان و قاسطان و مارقان..» .
آن گاه به بیان گوشه‏اى از ویژگى‏هاى جدّه‏اش صدیقه کبرى، فاطمه زهرا (ع) مى‏پردازد و در اوج سخنش‏ سخن از پدر مظلوم خود دارد ومى‏فرماید: «من پسر کسى هستم که ظالمانه کشته شد...». این سخن را در حالى مى‏گوید که حاکم ستمگر -یزید- در مجلس‏نشسته است؛ و با اشاره به برخى فجایع کربلا مى‏فرماید: « من پسر کسى هستم که سرش را از پشت بریدند. من پسر کسى‏هستم که تشنه کام جان داد. من پسر افتاده در کربلایم. من پسر کسى هستم که عمامه و ردایش غارت شد».
حضرت با این سخنان مردم را آگاه ساخت که پدرش حسین (ع)، مظلوم و تشنه کشته شد؛ سر مبارکش را از پشت بریدند؛پیکرش را در کربلا افکندند و عمامه و ردایش را غارت کردند، وبا این سخن جنایت یزید ویزیدیان برملا شد. و نتیجه آن شد که مجلس به خاطر قتل حسین (ع) منقلب و زیر و رو شد! همان گونه که جهان در عزاى حسین (ع) دگرگون شد. چرا نشود و حال‏آنکه امام (ع) فرمود: «من پسر کسى هستم که فرشتگان آسمان بر او گریستند. من پسر کسى هستم که جنّیان در زمین وپرندگان در هوا برایش نوحه سزایى کردند...».
این چیزى بود که در کربلا روى داد که به سبب شهادت امام حسین(ع) در هستى اتفاق افتاد. اما کارى که اینک در شام باید کرد وناچار باید اذهان توده غافل و تباه را نسبت به آن روشن نمود این است که اگرچه پیکر پاک حسین(ع) در کربلاست، ولى سرشریف و خاندان آن حضرت اینک در شام و در حضور آنهاست؛ و امام(ع) با این سخنان، آنان را نسبت به این مطلب توجه‏داد: «من پسر کسى هستم که سرش بر نیزه هدیه داده مى‏شود. من پسر کسى هستم که حرمش را از عراق تا شام به اسارت‏ مى‏برند...».
سرکشِ زاده ستمگر، یزید بن معاویه، چاره‏اى جز این ندید که به بهانه اذان به مؤذّن پناه ببرد. او از همان نخست مى‏دانست که‏اگر امام(ع) منبر رود اوضاع بر ضدّ او عوض مى‏شود و تصریح کرد که اگر او به منبر رود تا او و خاندان ابو سفیان را رسوانکند، پایین نمى‏آید. چرا که او از خاندانى است که همه وجودشان را دانش فرا گرفته است؛ ولى فشار افکار عمومى او رامجبور ساخت. به گمان من او نمى‏دانست که اوضاع تا این اندازه به زیانش تمام مى‏شود وگرنه هرگز به این کار رضایت‏ نمى‏داد. او به دلیل ترس از مردم و فرار از چاله به این کار رضایت داد، اما در چاهى افتاد که کارهاى زشت و نیّات پلیدش براى‏او کنده بود؛ و سخن حقّ که از قلبى پاک بر زبانى صادق جارى شد، او را رسوا ساخت.
آرى، یزید جز به وسیله اذان نمى‏توانست سخن امام(ع) را قطع کند. همان طور که پدرش -معاویه- تنها با بلند کردن قرآن، توانست که  ازشمشیر جدّش –على(ع)- بگریزد! اما امام زین العابدین (ع) با این نیرنگ نیز با بیان حقیقت ربوبى، واقعیت توحید و عصاره‏ رسالت به رویارویى با یزید پرداخت و خطاب به وی فرمود: «اى یزید! آیا این محمّد جدّ من است یا جدّ تو! اگر بگویى که جدّ توست دروغ گفته‏اى و اگر بگویى که جدّ من است، پس چرا خاندانش را کشتى؟».
به این ترتیب امام(ع)  پرسش بى‏پاسخى را براى یزید مطرح ساخت؛ و آن این بود که محمد پیامبر خدا(ع)  که بر گمان‏خودت که به پیامبریش گواهى مى‏دهى و بر امتش ریاست مى‏کنى و -با ستم و دروغ- مدعى خلافتش هستى، آیا جدّ توست یاجدّ من؟ اگر ادعا کنى که جدّ توست این دروغى است روشن و همه مى‏دانند که از تبار شجره ملعونه هستى و اگر بگویى که‏جدّ من است، پس چرا خاندان و فرزندش را کشتى و اهل بیتش را اسیر کردى؟  سخنرانى امام(ع)در میان جامعه شامى تأثیرى به سزا نهاد...


86/12/4
4:27 عصر

خطبه امام زین العابدین(ع) در شام

بدست دست نوشت در دسته

خطبه امام زین العابدین(ع) در شام

                                                                                                        

    محمدامین پورامینی

امام زین العابدین (ع)  با مخاطب قرار دادن عموم مردم، از روى آنچه سالها پوشیده بود پرده‏برداشت؛ و این هنگامى بود که خطیب شامى در سخنانش رضایت آفریدگان را با خشم آفریدگار معامله کرد.
خوارزمى گوید: نقل شده است که یزید فرمان داد منبر و خطیبى آوردند تا به بدگویى حسین(ع) و پدرش بپردازد
. خطیب برفراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى از على و حسین (ع) بد گفت و هر چه توانست از معاویه و یزید تعریف و تمجید کرد.در این‏
هنگام على بن الحسین(ع) فریاد بر آورد و خطاب به او گفت: واى بر تو اى سخنگو! خشنودى آفریدگان را با خشم آفریدگارمعامله کردى و آتش جهنّم را بر خود خریدى.
آن گاه فرمود: اى یزید! اجازه بده تا بر این چوب‏ها بالا روم و سخنانى بر زبان آورم که هم خشنودى خداوند در آن باشد وهم کسانى که در اینجا نشسته‏اند، پاداش و ثواب ببرند.
یزید نپذیرفت، ولى مردم گفتند: اى امیرمؤمنان، اجازه بده تا بالا رود، شاید چیزى از او بشنویم. یزید گفت: اگر او از منبر بالارود، تا من و خاندان ابو سفیان را رسوا نکند پایین نمى‏آید
. گفتند: مگر او چقدر چیز بلد است؟ گفت: او از خاندانى است که‏دانش با جانشان آمیخته و علم به آنها خورانده شده است.
به هر حال مردم آن قدر اصرار کردند تا به او اجازه بالا رفتن داد. حضرت بر فراز منبر قرار گرفت و پس از حمد و ثناى الهى‏چنان خطابه‏اى خواند، که اشک چشم‏ها جارى شد و دلها به لرزه درآمد.
حضرت فرمود: شش چیز به ما داده شده است و به هفت چیز برترى یافته‏ایم. دانش، بردبارى، جوانمردى، شیوایى سخن،دلاورى و دوستى در دلهاى مؤمنان به ما عطا شده است؛ و برترى‏هاى ما اینهاست: پیامبر برگزیده، محمد(ص)، از ماست.صدّیق (على(ع) ) از ماست. جعفر طیّار از ماست. (حمزه) شیر خدا و رسول
(ص) از ماست. سرور زنان عالم، بتول، از ماست.دو سبط این امّت و دو سرور جوانان بهشت از ما هستند. هرکس مرا مى‏شناسد که مى‏شناسد و براى کسانى که مرانمى‏شناسند حسب و نسب خویش را باز مى‏گویم: منم فرزند مکّه و منى، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آنکه زکات را درردا حمل مى‏کرد. منم فرزند بهترین کسى که پیراهن و ردا پوشید. منم فرزند بهترین کسى که نعلین و کفش به پا کرد. منم فرزندبهترین کسى که طواف وسعى به جاى آورد. منم فرزند بهترین کسى که حجّ گزارد و لبّیک گفت. منم فرزند کسى که با براق به‏آسمان برده شد. منم فرزند کسى که از مسجد الحرام به مسجد الاقصى برده شد -منزه است‏کسى که او را سیر داد-، منم‏فرزند کسى که جبرئیل او را به سدرة المنتهى رساند. منم فرزند کسى که نزدیک و نزدیک‏تر شد تا به قاب قوسین یا نزدیک‏تررسید. منم فرزند کسى که با فرشتگان آسمان نماز گزارد. منم فرزند کسى که خداى بزرگ وحى کرد بر آنچه وحى کرد. منم‏فرزند محمد مصطفى(ص).
منم فرزند على مرتضى. منم فرزند کسى که با مشرکان جنگید تا آنکه لا اله الا اللّه گفتند. منم فرزند کسى که در
ادامه مطلب...

86/12/3
9:50 صبح

نور سر امام حسین (ع) در شام

بدست دست نوشت در دسته

نور سر  امام حسین (ع) در شام
 محمدامین پورامینی
از شبلنجى نقل است که گفت: سلیمان اعمش نقل کرد و گفت: سالى براى حجّ بیت اللّه الحرام و زیارت قبر پیامبر(ص)  بیرون‏رفتیم. در همان حال که سرگرم طواف خانه بودم، مردى را دیدم که بر پرده‏هاى کعبه آویخته و مى‏گوید: خدایا بر من ببخش، هر چند گمان ندارم چنین کنى. چون از طواف فراغت یافتم، گفتم: سبحان الله، مگر این مرد چه گناهى کرده است؟ و از اوکناره گرفتم.
پس بار دیگر بر او گذشتم و او مى‏گفت: خدایا بر من ببخش، هر چند گمان ندارم چنین کنى. چون از طواف فراغت یافتم‏ سوى او رفتم و گفتم: اى مرد! تو در جایگاهى عظیم هستى، خداوند در اینجا گناهان بزرگ را مى‏بخشد. اگر از او در خواست‏ مغفرت و رحمت کنى امید دارم که چنین کند، چرا که او نعمت بخشنده‏اى بزرگوار است. گفت: اى بنده خدا تو که هستى؟گفتم: من سلیمان اعمش هستم.
گفت: اى سلیمان! من تنها در جست و جوى تو بودم و آرزوى کردم همانند تو باشم. بیا دستم را بگیر و از کنار  کعبه بیرون ‏ببر. سپس گفت: اى سلیمان! گناهم بزرگ است. گفتم: اى مرد! آیا گناه تو بزرگ‏تر است یا آسمانها، یا زمینها، یا عرش؟، گفت:اى سلیمان، گناه من بزرگ‏تر است! اجازه بده موضوع شگفتى را که دیده‏ام برایت نقل کنم. گفتم: بگو، خدایت رحمت کند.گفت: من یکى از هفتاد نفرى بودم که سر حسین بن على -رضى الله عنهما- را نزد یزید بن معاویه مى‏بردیم. او فرمان داد که‏سر را در بیرون شهر نصب کردند و فرمان داد آن را پایین آوردند و درون طشتى از طلا قرار دادند و داخل خانه‏اى که‏مى‏خوابید گذاشتند. نیمه‏هاى شب زن یزید بیدار مى‏شود و مى‏بینید پرتوى از نور به سوى آسمان مى‏تابد. او به شدّت‏مى‏ترسد و یزید از خواب بیدار مى‏شود. زن مى‏گوید: اى مرد! برخیز که من چیزى شگفت مى‏بینم. یزید به آن نور نگاه‏مى‏کند و مى‏گوید: خاموش باش که من نیز مى‏بینم.
ادامه مطلب...

86/12/2
8:7 عصر

سر امام حسین(ع) در دمشق‏

بدست دست نوشت در دسته

  سر امام حسین(ع) در دمشق‏

 

محمدامین پورامینی


سر شریف امام حسین(ع) در استمرار رسالت نهضت سرخ حسینى نقشى بسزا داشت. این سر مقدس در دمشق سخن‏گفت و قرآن تلاوت کرد؛ و این بزرگترین حجّت و نیکوترین دلیل بر منزلت بلند و مقام والاى آن امام شهید، نزد خداى تبارک وتعالى است.
معجزه سر شریف محدود به آنچه گفتیم نبود، بلکه امور و شواهد دیگرى نیز وجود دارد:
بیهقى – از دانشمندان اهل سنت- به نقل از ابو معشر گوید: حسین -رضى الله عنه- با همه همراهانش -رحمهم الله- کشته شد و سرش را نزد عبیدالله بن زیادبردند و روى سپرى در پیش او نهادند. وى سر را نزد یزید فرستاد؛ و او فرمان داد آن را شسته و درون پارچه‏اى نهادند. سپس‏رویش خیمه‏اى بر پا کردند و پنجاه مرد را بر آن گماشتند.
یکى از آنها گفت: من در حالى که درباره یزید و کشته شدن حسین(ع)  به دست او فکر مى‏کردم خوابیدم. در همین حال بودم ‏که دیدم نورى در داخل ابرى سبز میان خیمه را روشن کرد. من صداى صیحه اسبان را شنیدم و یک منادى ندا کرد: اى احمد فرود آى. پس رسول خدا(ص) همراه گروهى از پیامبران و فرشتگان فرود آمد. آن گاه وارد خیمه شد سر را گرفت و آن رامى‏بوسید و مى‏گریست و به سینه مى‏چسباند. سپس رو به همراهانش کرد و گفت: ببینید که امتم با فرزندانم چه کردند، چرا به‏سفارش من درباره آنها عمل نکردند و چرا حق مرا نشناختند؟ خداوند شفاعتم را به آنها نرساند...  در این هنگام شمارى از فرشتگان مى‏گفتند: اى محمّد، خداى تبارک و تعالى سلامت مى‏رساند و به ما فرمان داده‏است که گوش به فرمان و فرمانبردار شما باشیم. ما را فرمان ده تا زمین را بر آنها زیر و رو کنیم. حضرت فرمود: امّتم را وا گذارید که آنها مهلت و دورانى دارند.
گفتند: اى محمّد، خداى عزّ وجل به ما فرمان داده است که این چند تن را بکشیم. فرمود: آنگونه که فرمان یافته‏اید عمل کنید.
گوید: دیدم که هر کدام از آنها به یکى از ما ضربه زد و همه افراد به جز من در رختخوابشان کشته شدند. من فریاد زدم: یامحمّد!
)از او کمک خواستم) پرسید: آیا بیدارى؟ گفتم: بلى. فرمود: او را وا گذارید تا تهیدست زندگى کند و نکوهیده بمیرد. بامدادان نزد یزید رفتم ‏و او را شکسته و غمزده دیدم ..


86/12/2
7:46 صبح

خطبه زینب کبرى (ع) در مجلس یزید(2)

بدست دست نوشت در دسته

خطبه زینب کبرى (ع) در مجلس یزید(2)

 

 

 

 

محمدامین پورامینی

 

 خوارزمى ماجرا را چنین نقل کرده است: آن گاه زینب، دختر على(ع)و فرزند فاطمه (ع) -دختر رسول خدا(ص) برخاست و پس از حمد و ستایش الهى و درود بر سرور پیامبران چنین گفت: خداى بزرگ به راستى مى‏فرماید! »ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَالَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَى‏ أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ کَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِءُونَ« )آن گاه فرجام کسانى که بدى کردند بسى بدتر بود. )چرا( که‏آیات خدا را تکذیب کردند وآنها را به ریشخند مى‏گرفتند(. اى یزید! آیا گمان برده‏اى که با بستن راه‏هاى زمین و تار کردن‏افق‏هاى آسمان بر ما، و چونان اسیران از این سو به آن سوبردن؛ ما در نزد خداوند خوار گشته‏ایم و تو عزیز؟ و این کار موجب‏منزلت تو در نزد خداوند مى‏شود؟ شادمانى مى‏کنى؟ اگر امروز ملک و اقتدار ما به تو داده شده است، اندکى درنگ کن و این‏سخن خداى را از یاد مبر که مى‏فرماید: »وَ لَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إَنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِیَزْدادُوا إثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ‏مُهِینٌ«. )و البته نباید کسانى که کافر شده‏اند تصور کنند اینکه به ایشان مهلت مى‏دهیم براى آنان نیکوست، ما فقط به ایشان‏مهلت مى‏دهیم تا بر گناه خود بیفزایند و آن گاه عذابى خفّت آور خواهند داشت(. اى پسر آزاد شده! آیا این از عدالت است که‏زنان و کنیزان تو در پرده باشند و دختران رسول خدا)ص( را چونان اسیر در کوچه و بازار بگردانى؟ و آنان را باسر برهنه وچهره باز از این شهر به آن شهر ببرى تا مردم در آبشخورها و منزلگاه‏ها به تماشایشان بنشینند و دور و نزدیک و شریف ووضیع دیده بر چهره‏هایشان بیندازند و مردى که سرپرستى‏شان کند و یا کسى که از آنها حمایت کند نداشته باشند؟! آرى، البتّه ما نمى‏توانیم از کسى که دندان درجگر نیکان فرو مى‏برد و گوشت او با خون شهیدان روییده است چشم یارى داشته باشیم! آن کس که بر ما اهل بیت نظر بغض‏آلود و کینه‏آمیز افکند، چرا باید در دشمنى ما کوتاهى کند؟ آن گاه تو بى‏هیچ احساس گناه و با کمال بى‏چشم و رویى با چوبدستى‏بر دهان ابا عبدالله)ع( بزنى و بگویى:
لَأَهَلُّوا واسْتَهَلُّوا فَرِحاً
ثُمَّ قَالُوا یا یَزیدُ لا تَشَلْ‏
چرا نباید این را بگویى و پدرانت را فرا نخوانى؛ که با ریختن خون اهل بیت محمد(ص) و ستارگان زمین، از آل عبدالمطلب انتقام گرفتى و زخمهایتان التیام یافت. پدرانت را نام مى‏برى، گویا صدا مى‏زنى، بدان که توبه زودى به آنها خواهى پیوست و آرزو خواهى کرد که‏اى کاش فلج و لال بودى و چنین سخنهایى را بر زبان نمى‏راندى.
پروردگارا، حق ما را بستان و از کسانى که بر ما ستم کرده‏اند انتقام بگیر و بر آنان که خون ما را ریختند و حامیان ما را کشتندخشم خویش را فرو بار. به خدا سوگند که با این کار تنها پوست خود را کنده و گوشت خود را خورده‏اى! تو با این خونها که ازفرزندان رسول خدا(ص) ریخته‏اى و حرمتى که از آنان شکسته‏اى نزد آن حضرت حاضر خواهى شد و روزى که خداوند آنان‏را گرد آورد و متّحدشان سازد، از تو انتقام خواهد گرفت و حقّ آنان را از تو خواهد ستاند، »وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذیِنَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِ اللّهِ‏أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ«
. تو را همین بس که خداوند داور، محمّد(ص) طلبکار و جبرئیل گواه باشد. و آن که تو راتشویق کرد و زمام امور مسلمانان را به تو سپرد، به زودى خواهد دانست که »چه بد جانشینانى براى ستمگرانند« ؛ و »جایگاه‏چه کسى بدتر و سپاهش ناتوان‏تر است« .
هر چند که گفت و گوى با تو بر مصایب من مى‏افزاید -چون قدر و منزلتت را کوچک مى‏بینم و تو را فروتر از آن که نکوهش وتوبیخ کنم مى‏پندارم- اما چه کنم که دیده‏ها اشکبار و سینه‏ها سوزان است.
چه شگفت است کشته شدن نجیبان حزب خدا به دست رها شدگان حزب شیطان! دست‏هایى به خون ما آلوده است ودهان‏هایى براى خوردن گوشت ما به آب افتاده است؛ و بر آن بدن‏هاى پاک و مطهر گرگان و کفتارها گله گله مى‏آیند ومى‏روند.
اگر ما را غنیمت انگاشته‏اى بدان، در آن روزى که به کیفر کردار خود برسى ما را از دست رفته خواهى یافت و خودرا زیانکار! و خداوند بر بندگان ستم روا نمى‏دارد. من از تو به خدا شکایت و بر او تکیه مى‏کنم. هر مکرى خواهى بیندیش و هرچه از دستت بر مى‏آید کوتاهى مکن. به خدا سوگند که یاد ما را از خاطره‏ها نخواهى زدود و چراغ وحى ما را خاموش نخواهى‏کرد و به کنه کار ما پى نخواهى برد و از ننگ رفتار بدى که با ما کرده‏اى نخواهى رست و از رسوایى آن رهایى نخواهى یافت.بدان که راه تو جز فریب نیست و چند روزى بیش نخواهى پایید و در آن روزى که منادى ندا دهد: »نفرین خداوند برستمکاران« جمع تو پراکنده خواهد شد.
سپاس خدایى را که بر رفتار پیشینیان ما مهر سعادت و رحمت زد و کار آیندگان ما را با شهادت و بخشایش به پایان برد. ازخداوند مى‏خواهم که پاداش آنان را کامل گرداند، بر اجرشان بیفزاید و سر منزلشان را نیکو گرداند و پایان کار ما را شرافت‏قرار دهد که او رحیم و دوست دارنده است. بس است ما را خداوند و او نیکو حمایتگرى است، چه نیکو سرورى و چه نیکویارى!

کاشف الغطاء در این باره مى‏گوید: آیا قلم موى هیچ نقاش و نوآورترین نمایشگرى مى‏تواند حال یزید، غرور و خودپسندى، شادمانى و خوشحالى او از پیشرفت امور و انتظام حکومت و لذت پیروزى و انتقام را بهتر از این تصور کند و نمایش‏دهد؟ و آیا در توان و امکان هیچ کس هست که دشمن خویش را چنین با قدرت استدلال بکوبد و پشیمان سازد، و به آنچه آن‏حضرت با آن کلمات رسید برسد؟ آن هم با آن وضعیتى که از او مى‏دانیم! سپس حضرت به این اندازه هم بسنده نکرد و بر آن‏شد تا براى یزید و کسانى که نزدش حضور داشتند، ذلّت باطل و عزّت حق و بى‏اعتنایى و بى‏توجهى خویش را به قدرت،حکومت و هیبت و ترس به نمایش بگذارد. زینب)س( در صدد بر آمد تا بى‏مقدارى و بى‏ارزشى و زشت کردارى و پستى‏اصل و فرعش را به او بشناساند.

فکیکى مى‏نویسد: »بیاییم با هم درباره این خطبه آتشین تأمل کنیم؛ که چگونه میان فنون بلاغت و روش‏هاى فصاحت وسخنورى و میان معانى حماسه و قدرت استدلال و نیروى رویارویى و دفاع در راه آزادى حق و اعتقاد، با چنان صراحتى جمع‏کرد که از فرو رفتن شمشیر در ژرفاى قلب نافذتر و از فرو رفتن نیزه در بدن انسان در میدانهاى پیکار و مبارزه تیزتر بود. براى‏یزید جهیدن بر نیش افعى و سوار شدن بر نوک نیزه از شنیدن این استدلال کوبنده که پرورش یافته مجد و شرف در روى‏طاغوتهاى بنى امیه و فرعونهایشان در کاخهاى افتخار و مجالس دولت‏هاى هِرَقْلى و اشرافى‏گرى زشت کوبید، آسان‏تر بود. این‏خطبه کوبنده تاریخى پیوسته از قهرمانیهاى آن بانوى جاودانه و دلیرى بى‏مانندش حکایت مى‏کند. نفس قوى، حساس و شاعر اوالگوى اخلاقى عالى و برتر بود؛ و این ادبیات جاندار براى همیشه روزگار و نسلى پس از نسل و هر یاد کردى از واقعه خونین ودردناک طف براى سرکشان ستمگر، کوبنده خواهد بود.

نگاهى گذرا به مضامین خطبه‏
این خطبه شیوا از مضامینى عالى و مواضعى محکم بر خوردار است که به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1 . بیان یک نکته مهمّ در معارف اسلام درباره مهلت دادن خداوند به سر کشان و ستمگران و کافران و تبهکاران؛ و اینکه این‏کار جز براى اتمام حجّت با آنها و افزایش‏
گناهشان نیست. در این مقام، آنچه یزید به آن دست یافته است به خاطر ارزشمندى او در نزد خداوند نیست! بلکه بایدپیمانه‏اش پر شود، و بداند که عذابى دردناک در انتظار اوست.
2 . بیان ستم یزید در حکومت؛ با آنکه مدّعى تجسّم خلافت اسلامى است.
3 . تأکید بر مسأله حفظ منزلت زن و لزوم غیرت‏ورزى.
4 . تأکید بر این نکته که کار یزید نتیجه کفر اوست و براى انتقام از کشته شدن نزدیکان کافر یزید به دست لشکر رسول‏خدا)ص( در بدر مى‏باشد. این کار در حقیقت کشیدن شمشیر بر روى رسول خدا(ص) و انتقام‏گیرى از وى پس از پنجاه سال‏از وفات آن حضرت بود.
5 . تأکید بر اینکه حکومت و ولایت از آن خاندان محمد(ص) است نه دیگران؛ آنجا که فرمود: »آن گاه که حکومت و اقتدار مابه تو رسید«.
6 . اشاره به مسؤولیت کسى که سرکشى را بر گرده مسلمانان سوار کرده است. حضرت بدین وسیله به یزید که مى‏خواهد رفتارش‏را به قضا و قدر الاهى واگذارد، پاسخ مى‏دهد.
7 . تصریح بر ناتوانى یزید و اطرافیانش براى از میان بردن یاد اهل بیت(ع)؛ چنین کارى از هیچ کس ساخته نیست.
8 . بیان عظمت مقام شهید و والایى شهادت در اندیشه اسلامى.
9 . انداختن مسؤولیت مستقیم قتل امام(ع) به گردن یزید.

86/12/2
7:44 صبح

خطبه زینب کبرى (ع) در مجلس یزید (?)

بدست دست نوشت در دسته

 

خطبه زینب کبرى (ع) در مجلس یزید (?)

 

 

 محمدامین پورامینی


این خطبه از درخشان‏ترین خطبه‏هاى تاریخى است و به صورت کامل کننده قیام مبارک‏حسین(ع) در آمده است.
استاد باقر شریف قرشى گوید: در این خطبه نوه رسول خدا(ص) جبروت سرکش را نابود کرد و شکست و ننگ را بر او واردساخت؛ و به او فهماند که دعوتگران حق در مقابل سرکشان و ظالمان سر فرود نمى‏آورند.

کسان بسیارى این خطبه را نقل کرده‏اند که قدیم ترینشان ابن طیفور (متوفاى 280) است. ما به خاطر قدمت و مضامین‏عالى‏اش، نخست آن را نقل مى‏کنیم و سپس نقل خوارزمى را مى‏آوریم؛ چونکه میان این دو نقل اختلاف فراوان است و نقل‏دوم از مطالب و مضامینى والا و عالى برخوردار است.
ابن طیفور گوید: پس از آنکه یزید به ابیات ابن زبعرى تمثل جست، زینب دختر على(ع) فرمود:
خداى بزرگ به راستى مى‏فرماید: «ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذیِنَ أسَاءُوا السُّوأَى أَنْ کَذَّبوُا بِآیَاتِ اللّهِ وَ کَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِءُونَ»
(آن گاه فرجام‏کسانى که بدى کردند بسى بدتر بود. (چرا) که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند مى‏گرفتند). اى یزید! آیاگمان برده‏اى که با بستن راه‏هاى زمینى و تار کردن افقهاى آسمان بر ما و چونان اسیران، ما را از این سو به آن سو بردن، ما درنزد خداوند خوار گشته‏ایم و تو عزیز، و این موجب منزلت تو در نزد خداوند مى‏شود؟ آیا اینک که دنیا را به کام و کارها راسامان یافته مى‏بینى، باد به غبغب انداخته و به خود پسندى تمام شادى مى‏کنى؟ اگر امروز مُلک و اقتدار ما به تو داده شده‏است، اندکى درنگ کن و این سخن خداى را به یاد آور که مى‏فرماید: «وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ‏لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهینٌ» )و البته نباید کسانى که کافر شده‏اند تصور کنند اینکه به ایشان مهلت مى‏دهیم براى آنان‏نیکوست، ما فقط به ایشان مهلت مى‏دهیم تا بر گناه (خود) بیفزایند و آن گاه عذابى خفّت آور خواهند داشت(. اى پسر آزادشده، آیا این از عدل است که زنان و کنیزان تو پرده نشین باشند و دختران رسول خدا(ص) را چونان اسیران در کوچه و بازاربگردانى؟ و آنان را با سر برهنه و چهره باز از این شهر به آن شهر ببرى تا مردم در آبشخورها و منزلگاهها به تماشایشان بنشینندو دور و نزدیک و شریف و وضیع دیده بر چهره‏هایشان اندازند و مردى که سرپرستى یا حمایتشان کند نداشته باشند! آن کس که برما اهل بیت نظر بغض‏آلود و کینه‏آلود مى‏افکند،
چرا باید در دشمنى ما کوتاهى کند؟! آن گاه بى‏هیچ احساس گناهى و بى‏آنکه جرمت را بزرگ بشمرى با چوبدستى بر لب ودندان ابا عبدالله(ع) مى‏زنى و مى‏گویى: «اى کاش بزرگانم در بدر، حاضر بودند»؟ چرانباید این را بگویى و پدرانت را فرانخوانى ؛ که با ریختن خون اهل بیت محمد(ص) و ستارگان زمین از آل ابو طالب انتقام گرفتى و زخم‏هایتان التیام یافت. بدان که‏بزودى به آنان خواهى پیوست و آرزو خواهى کرد که اى کاش شل و لال بودى و نمى‏گفتى که :«شادى مى‏کردند و از شادمانى‏هلهله مى‏کردند». خداوندا حق ما را بستان و انتقام ما را از کسانى که بر ما ستم کردند بگیر. تو با این خون‏هایى که از فرزندان‏رسول خدا(ص) ریخته‏اى و حرمتى که از آنها شکسته‏اى، نزد آن حضرت حاضر خواهى شد؛ و این سخن خداى -تبارک وتعالى- است که مى‏فرماید: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فى سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحیْاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ».
 )هرگز کسانى را که در راه‏خدا کشته شدند مرده مپندارید، بلکه زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى مى‏خورند(. آن کسى که تو را تشویق کرد و زمام امورمسلمانان را به تو سپرد به زودى خواهد دانست؛ آن گاه که داور خداوند و دادخواه محمد(ص) باشد و اعضاى بدنت بر ضدتو گواهى دهند »چه بد جانشینى براى ستمگرانند« و »جایگاه چه کسى بدتر و سپاهش ناتوان‏تر است«. هر چند که گفت وگوى با تو بر مصیبتهاى من مى‏افزاید -چون قدر و منزلتت را کوچک مى‏بینم و تو را فروتر از آنکه نکوهش و توبیخ کنم مى‏پندارم -اما چه کنم که دیده‏ها اشک بار و سینه‏ها سوزان است؛ و این کار نه ما را بس است و نه بى‏نیازمان مى‏کند. اینک‏حسین(ع) کشته شده است و حزب شیطان ما را نزد حزب نابخردان مى‏برد، تا به خاطر شکستن حرمت خداوند، اموال‏خداى را به آنان بدهند. این دستها به خون ما آلوده است و این دهانها براى خوردن گوشت ما به آب افتاده است؛ و بر آن‏بدنهاى پاک و پاکیزه کفتارها گله گله مى‏آیند و مى‏روند. اگر ما را غنیمت انگاشته‏اى بدان، در آن روزى که به کیفر کردار خودمى‏رسى، ما را از دست رفته خواهى یافت، و در آن هنگام که جز آنچه از پیش فرستاده‏اى نیابى خویش را زیانکار خواهى دید.تو از پسر مرجانه کمک بخواهى و او از تو؛ و در کنار میزان، تو و پیروان تو به روى یکدیگر عوعو کنید؛ و خواهى دید برترین‏توشه‏اى که معاویه با تو همراه کرده این بوده که فرزندان محمّد(ص) را کشته‏اى. به خداسوگند من جز از خدا نترسیده‏ام و جزنزد او شکایت نمى‏برم، هر مکرى خواهى بیندیش و هر چه از دستت مى‏آید انجام ده و هر چه مى‏توانى دشمنى کن. به خداننگ این رفتارى که با ما کرده‏اى پاک نخواهد شد. خداى را سپاس که سرانجام سروران جوانان بهشت را به سعادت و مغفرت‏ختم کرد و بهشت را برایشان واجب ساخت. از خدا مى‏خواهم که درجات آنان را بالا برد و فضل بیشتر را بهره آنان کند؛ که اوسرپرست و توانا است.

86/12/1
1:50 عصر

نقش زینب کبرى در مجلس یزید

بدست دست نوشت در دسته

نقش زینب کبرى در مجلس یزید

محمدامین پورامینی

او دختر على(ع) و فاطمه(س) و خواهر حسن و حسین (ع) و تربیت یافته مکتب نبوّت و ولایت است. او امروز به عنوان‏قهرمان میدان، با صلابت کامل در مقابل ستمگر مى‏ایستد و با شجاعت تمام با او سخن مى‏گوید. زیرا که او واقعیت زوال‏ناپذیر را نزد خداوند مى‏بیند و مى‏داند که برادرش‏پیروز و ستمگر خوار و مغلوب است. از این رو مى‏بینیم که هیچ بیم و هراسى به دل راه نمى‏دهد و در امتداد انقلاب کربلا به‏انجام وظیفه مى‏پردازد و مجسمه تمام نماى ارزشهاى عالى و اهداف والاى آن است.
زینب کبرى(س) به هنگام سخن گفتن، به سخن مى‏آید و در هنگام خاموشى خاموش مى‏ماند. هنگامى که یزید مى‏خواهد باوى سخن بگوید، مسؤولیت را بر عهده على بن الحسین(ع) قرار مى‏دهد و مى‏گوید: سخنگو اوست.
تا بدین وسیله، امام،حجّت و رهبر کاروان را معرفى کند. هنگامى که وقت مناسب است مى‏بینیم که رشته کلام را به دست مى‏گیرد و چنان عالى‏سخن مى‏گوید که نشان مى‏دهد تربیت یافته مکتب امیر مؤمنان على بن ابى طالب(ع) است.
قندوزى گوید: سپس یزید ملعون فرمان داد که حرم حسین(ع) و اهل بیتش را نزد او حاضر کنند. زینب(س) فرمود: اى یزید!آیا به خاطر قتل حسین(ع) از خدا نمى‏ترسى و این تو را بس نبود که دختران رسول خدا(ص) را از عراق به شام آوردى به این‏هم بسنده نکردى و آنان را همانند کنیزان بر رهوارهاى برهنه نشاندى! اى یزید! برادرم حسین(ع) را کسى جز تو نکشت و اگرفرمان تو نبود پسر مرجانه توان کشتن او را نداشت. زیرا شمار نیروى او کمتر و او خود فرومایه‏تر است. آیا از خدا نترسیدى‏که او را کشتى؟ در حالى که رسول خدا(ص) درباره او و برادرش فرمود: حسن و حسین(ع) سرور جوانان بهشت از همه‏آفریدگانند. اکر بگویى نه، دروغ گفتى و اگر بگویى آرى، بر ضد خود حکم و بر رفتار بد خویش اعتراف کرده‏اى.
سپس فرمود: نسلى است که برخى از برخى دیگر پیروى مى‏کند؛ و یزید شرمسار و خاموش ماند.

در این خطاب حضرت زینب(س) چند نکته است که ناگزیر باید به آنها توجه کرد:
1 . انگشت نهادن بر انتساب به رسول خدا(ص)، به منظور شکستن جوّ تبیلغاتى مشوّه و مسموم.
2 . تأکید بر نهادن مسؤولیت قتل امام حسین(ع) بر گردن یزید و بستن راه گریز بر او؛ و اینکه اگر فرمان او نبود، پسر مرجانه‏قدرت ارتکاب آن جنایت را نداشت.
3 . تأثیر سخن حضرت زینب(س) به طورى که یزید از دادن پاسخ عاجز ماند.
در حضور سر امام

زینب کبرى(س) هنگام مواجه شدن با سر برادرش، سید الشهدا(ع)، با گرفتن موضعى‏
عاطفى مجلس را به شدّت زیر تأثیر قرار داد، به طورى که همه حاضران به گریه آمدند، در حالى که یزید خاموش بود.
سیّد بن طاووس گوید: زینب کبرى(س) با دیدن سر حسین(ع) دست برد و گریبانش را چاک کرد و با صدایى اندوهگین که‏قلبها را به درد مى‏آورد فرمود: اى حسین، اى حبیب رسول خدا ، اى فرزند مکّه و مدینه، اى فرزند فاطمه سرور زنان‏عالم، اى پسر دختر برگزیده خدا.
راوى گوید: به خدا سوگند همه کسانى که در مجلس حاضر بودند گریستند و یزید خاموش بود.


86/12/1
12:35 صبح

سر امام حسین (ع) وتلاوت قرآن وسخن با مردم

بدست دست نوشت در دسته

سر امام حسین (ع)  وتلاوت قرآن وسخن با مردم

محمدامین پورامینی
سر شریف حسین)ع( چگونه سخن گفت و چه چیزى را بر زبان آورد؟ آرى، آن سر با قرآن سخن گفت تا بر همگان ثابت کندکه او شهید قرآن است. و به راستى اگر او در دوران زندگى خویش قرآن ناطق باشد، چرا نباید پس از شهادتش با قرآن سخن‏بگوید؟
در تاریخ آمده است که سر شریف امام حسین)ع( این آیه شریفه را تلاوت فرمود:
فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّمیعُ العَلیمُ

و خدا شرّ آنها را از تو دفع مى‏کند و او شنواى دانا است.
ابن عساکر از اعمش از سلمة بن کهیل نقل مى‏کند که گفت: دیدم که سر حسین بن على)ع( بر سر نیزه بود و مى‏گفت:»فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّمیعُ العَلیمُ«

در کتاب مختصر تاریخ دمشق ابن منظور آمده است: »و گفت: همه کسانى که این حدیث را روایت کرده‏اند، به کسى که‏برایشان روایت کرد گفتند: آیا به خدا سوگند مى‏خورى که از فلان کس شنیده‏اى؟ گفت: به خدا سوگند مى‏خورم که از اوشنیده‏ام، تا برسد به اعمش. اعمش گفت: پس به سلمة بن کهیل گفتم تو را به خدا سوگند که تو از او شنیده‏اى؟ گفت: به خداسوگند که من بر دروازه فرادیس دمشق از او شنیدم -نه در نظرم مجسّم شده و نه امر بر من مشتبه گردیده باشد- که مى‏گفت:»فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّمیعُ العَلیمُ«.

سخن گفتن سر امام حسین)ع( در دمشق‏
ابن عساکر به نقل از منهال بن عمرو گوید: به خدا سوگند، من در دمشق بودم که سر حسین بن على)ع( را به آنجا آوردند. درحضور سر، مردى سوره کهف را مى‏خواند تا به این آیه رسید: »اَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَالرَّقیمِ کانوا مِنْ آیاتِنْا عَجَباً«.
دراین هنگام سر با زبانى گویا به سخن آمد و گفت: »شگفت‏تر از اصحاب کهف، کشتن و حمل کردن من است.«
ابن شهرآشوب از حافظ سروى نقل مى‏کند که گفت: نیز صداى آن حضرت در دمشق شنیده شد که مى‏گفت: »لا قُوَّةَإِلاّبِاللّ ه«
)نیرویى نیست، جز به وسیله خداوند(.


86/11/30
11:59 عصر

با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه 6

بدست دست نوشت در دسته

» کتابخانه » عاشورا » نهضت عاشورا از آغاز تا پایان »  با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه 6 



با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه 6
  • عاشورا

  • پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه

  • محمد امین پور امینی

  • متن کتاب [طرح جدید]
    http://www.tooba-ir.org/Guide.asp?Fn=_Book/book.asp

    86/11/23
    2:56 عصر

    علامه بلاغی در نگاه آیت الله وحید خراسانی

    بدست دست نوشت در دسته

    علامه بلاغی در نگاه آیت الله وحید خراسانی

     


    .. علامه بلاغی از نظر علمی، اخلاقی و عملی یک عالم بزرگ بود که کمتر فردی را مثل او می توان یافت.

     ..بلاغی آن چنان قوی و هنرمند بود که در رشته های مختلف علوم دارای تسلط و تبحر بود، چنانچه در تفسیر، مفسر به تمام معنا، در فقه یک فقیه برجسته و در مباحث مربوط به یهود و نصاری با سیطره کامل به شبهات آنان پاسخ می داد. لوص نیت او و توجه و برکت امام زمان(عج) بوده است ..


    اگر به آثار بلاغی توجه کنیم متوجه می شویم که وی تا چه اندازه صاحب دقت نظر و آگاه به مباحث بوده است و با چه هنرمندی به طرح مباحث می پرداخته است.


    ایشان با هنرمندی تمام، تمامی مباحث مربوط به علم اجمالی را در یک و نیم صفحه مطرح می کند که این حاکی از احاطه و تبحر بر مباحث اصولی و هوش و دقت و ذکاوت این عالم وارسته است.


    .. در شرایطی که عراق در وضعیت سختی به سر می برد و علمای نجف با مشقت بسیار روزگار می گذراندند، علامه بلاغی با سفر به بغداد و یادگیری زبان عبری تلاش کرد تا با مطالعه تورات و مکاشفات یوحنا و... به شبهات آنان پاسخ دهد.


    .. این تلاش هیچ گاه مسبوق به سابقه نبود که فردی با این درجه علمی و فکری و موقعیت در نجف زبان عبری را بیاموزد و حاکی از جهاد علمی او در راه دین و اسلام بوده است.


    آیت‌الله‌العظمی وحید خراسانی  با اشاره به دو اثر ایشان: «الهدی الی دین المصطفی» و «الرحله المدرسیه» یادآور شدند: این دو اثر که در خصوص شبهات نصاری و مادیون است به زیبایی توانسته پاسخ شبهات آنها را بدهد و باید گفت: مرحوم بلاغی به درستی یک آیت‌الله بود که باید با احیای آثارش قدر او را که مجهول مانده به نسل امروز بازگو کنیم.

    ... این مرد به قدری دقت نظر دارد که فقط اهل نظر و افراد خریط میتوانند مباحثی را که ایشان مطرح کرده است بفهمند.                                                                      
    ...اگر آثار دیگر را در کنار آثار علامه بلاغی قرار دهیم میفهمیم که علامه چه بوده است..

    ...بلاغی در فقه چنان متبحرانه عمل می کند که گویا همه عمر خود را به فقه گذرانده است او در رشته های علمی چنین بوده است.

    ..آثار علامه بلاغی به برکت خلوص و تقوای او بود و ایشان با تمام ابعاد برای ما الگو هستند


     نگ:        http://allamehmohammadjawadbalaghi.com/pe/index.php?Mod=News&ID=39&start=0

    http://www.hawzahnews.ir/showdata.aspx?dataid=4051


    <   <<   31   32   33   34   35   >>   >