سلفیگری تداوم خط باطل یزید و جریان اموی است
حضرت سید الشهدا(ع) با قیام خود نشان داد، اسلام اموی اسلام نیست، کفر است، کفری است که زیر چتر اسلام رفته است و مروج جبر، جنایت و خشونت است.
سرویس علمی-فرهنگی خبرگزاری حوزه به مناسبت ایام سوگواری سالار شهیدان در گفت و گو با حجتالاسلام و المسلمین محمد امین پورامینی از محققان و پژوهشگران حوزه علمیه، به واکاوی و تحلیل تاریخی و عقبه حادثه کربلا پرداخته است.
ایام محرم و صفر برای گام برداشتن در جهت شناخت و معرفی حضرت سید الشهدا(ع) و نهضت امام حسین (علیه السلام) فرصت مناسبی است، گرچه شناخت کامل حضرت سید الشهدا(ع) برای ما شناخت محالی است، ولی به مقدار میسور باید در این مسیر قدم برداشت تا در این ماه آن حضرت و خاندان عصمت و طهارت(ع) معرفی و شناخته گردند، همچنین فرصتی فراهم است تا از افکار و عقاید مردم در دورانی که بمباران شبهات در حد گسترده است، حراست، نگهداری و آفتزدایی شود. در دورههای سابق اگر حرفی زده می شد، خیلی طول میکشید تا منتقل شود و یا اگر منتقل میشد، بیشتر متوجه قشر فرهیخته و علما بود و شبهات و مطالب به این صنف می رسید، در مقابل نیز جوابهایی هم داده میشد.
از باب نمونه، امام خمینی «رضوان الله تعالی علیه» در جواب پسر شیخ مهدی حکمی که منحرف شده بود وکتاب اسرار هزار ساله را نوشته بود، به مدت شش ماه تمام دروس خود را تعطیل کردند و کتاب کشف الاسرار را تالیف نمودند و جا دارد مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام (ره) در انتشار این کتاب ارزشمند نیز مانند دیگر آثار امام خمینی(ره) همت کنند. چراکه در حال حاضر به انتشار این کتاب و امثال آن نیاز است، الان سیل حملات وهابیون، نسبت به معارف اصیل و راستین شیعی ساری و جاری است.
به هرحال دیگر اینگونه نیست که شبهات تنها به سمع و نظر اهل علم و عده خاصی برسد، بلکه شبهات از طریق ماهوارهها، رسانه ها و سایر وسایل ارتباط جمعی، به راحتی، در کمترین زمان ممکن در همه جا منتشر میشود.
به عبارت دیگر دنیای بمباران تبلیغاتی است، هجوم شبهاتی است که وجود دارد و در همه جا پخش میگردد، ماه محرم، فرصتی برای پاسخ گویی و واکسینه کردن مردم، به خصوص نسل جوان ما در مقابل این هجمه ها است.
نکته خاصی که در این بحث و مصاحبه مورد نظرم هست و بر آن تکیه می کنم، بیان یک مطلب است و آن جملهای است که از وجود مبارک امام حسین(ع) نقل شده، امام «علیه السلام» وقتی خبر خلافت یزید را میشنوند، کلمه «استرجاع» را بر زبان میرانند و میفرمایند : « انَّا لِلَّهِ وَ انَّا الَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْاسْلامِ السَّلامُ اذا بُلِیَتِ الْامَّةُ براعٍ مِثْلِ یَزید» این فرمایش حضرت یعنی اینکه با تسلط حاکمی چون یزید، باید فاتحه اسلام را خواند! اسلام اگر به حاکمی مثل یزید مبتلا شود، ازبین میرود، اگر مثل یزیدی بر گرده مردم سوار شود، دیگر چیزی از اسلام باقی نمیماند.
بررسی مصدر کلام ابا عبد الله علیه السلام
قدیمی ترین کسی که این جمله را از آن حضرت نقل کرده ،«احمد بن اعثم کوفی»درکتاب فتوح است، احمد بن اعثم کوفی، متوفای 314 است و معاصر با طبری است،از نکات نابی در کتاب فتوح بیان نموده، ایشان در جلد 5 صفحه 13 کتاب فتوح این سخن را از حضرت سید الشهدا(ع) نقل کرده، بههرحال کتاب فتوح، پیرامون جریان کربلا نکات نابی دارد که در کتابی دیگر پیدا نمیشود، مگر در کتاب مقتل خوارزمی مالکی که بعید هم نیست او نیز از همین کتاب فتوح گرفته باشد. همچنین این سخن حضرت سید الشهدا (ع) در کتاب "مثیر الاحزان" ابن نما (متوفای 645)، در صفحه 15 ؛ ویا در کتاب لهوف سید ابن طاووس،در صفحه 18نیز آورده شده است. مرحوم مجلسی در بحارالانوار، ج 44، ص326 نیز به نقل از لهوف آورده است.
تاملی در کلام اباعبد الله الحسین علیه السلام
قضیه چیست که امام حسین (ع) می گوید: اگر اسلام مبتلای به مثل یزید شود، باید فاتحه اسلام را خواند؟! یعنی اگر یزید سر کار باشد و این خاندان فاسد بنی امیه زعامت و حکومت را ادامه دهند، دیگر چیزی از اسلام باقی نخواهد ماند. این مطلبی است که میخواهم بر آن تکیه کنم که فضا چه فضایی بوده و وضعیت چگونه بوده است؟ به امام حسین(ع) نیز در کجای این میدان بودند؟ یکی از خطبا وشعرای به نام عراق، یا نام شیخ محسن ابوالحب یک بیت شعری را به عنوان زبان حال امام حسین(ع) سروده که جهانی شده است:
ان کان دینُ محمّد لم یستقم***إلّا بقتلی، یا سیوف خذینی[1]
اگر دین محمد(ص) جز با کشته شدن من استوار نمی ماند، پس ای شمشیرها جان من را بستانید.
این شعر زبان حال امام حسین(ع) میباشد، واقعیت هم همین است که دین اسلام با خون سید الشهداء(ع) حفظ وماندگار شد، امام حسین(ع) از همان ابتدای حرکت از مدینه تا مکه و صحبتهای بین راه و در خود کربلا این مطلب را با عبارات گوناگون خویش بیان نموده است.
حضرت می فرماید: (ومثلی لا یبایع مثله/لهوف:17) کسی چون من با مثل یزید بیعت نمیکند ؛ و اگر او چیره گردد و ردای خلافت را بر تن کند، چیزی از اسلام باقی نخواهد ماند .
ریشه های حادثه عاشورا را باید در غدیر جستجو کرد
اگر بخواهیم این قضیه را ریشه یابی کنیم، باید به گذشته برگردیم. برای واکاوی و ریشهیابی این مسائل به حادثه غدیر برگشته و شرایط خاص آن زمان را باید در نظر گرفت، عدهای که کینه امیر المومنین(ع) را در دل داشتند، در این جمع حضور داشتند، در دعای ندبه به این کینه ها و عداوت ها اشاره شده آنجا که می خوانیم « وَ أَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقَاداً بَدْرِیَّةً وَ خَیْبَرِیَّةً وَ حُنَیْنِیَّةً وَ غَیْرَهُنَّ، فَأَضَبَّتْ عَلَى عَدَاوَتِهِ، وَ أَکَبَّتْ عَلَى مُنَابَذَتِهِ ، »[2] این کینههایی که ناشی از حضور آقا امیر المؤمنین(ع) در جنگ های مختلف بدر، احد، خیبر، حنین و غیر اینها بود، به کینه ها تبدیل شده بود، تا رسول الله (ص) در حیات ظاهری هستند، جرأت ندارند که نسبت به رسول خدا (ص) زبان درازی کنند، ولی برای انتقام فرصتی میطلبند، و این اتفاق باید بعد ازرحلت رسول مکرم اسلام(ص) واقع میشد، و این همان نگرانی است که رسول خدا (ص) دارد که بالاخره آیه شریفه نازل شد که « یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ»[3]
اى پیامبر، آن چه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکنى پیامش را نرساندهاى. و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه مىدارد. آرى، خدا گروه کافران را هدایت نمىکند.
پیامبر اکرم(ص) در حجة الوداع حدیث ثقلین را فرموده است، یکی دیگر از مکانهایی که ایشان حدیث ثقلین را فرمودند در مسجد خیف است، آنجا حدیث ثقلین را فرمودند، این حدیث مورد اتفاق شیعه و سنی است،و در تواتر حدیث ثقلین هیچ کس نمی تواند شک کند، و شیعه و سنی این حدیث را نقل کرده اند[4] در غدیر هم حضرت رسول اکرم(ص)،ولایت علی بن ابیطالب (ع) را اعلام نمودند، و بعد، همه آمدند و بیعت کردند.
غزالی در رساله« سر العالمین» از روز غدیر تعبیر عید دارد و می گوید: در روز عید غدیر حضرت رسول الله (ص) این حدیث را فرمودند، و حتی عمر هم آمد و گفت «بخ بخ لک یا ابن أبی طالب. أصبحت مولای و مولى کل مسلم»[5] و بعد می گوید که بله، اما پس از رسول خدا(ص)، به خاطر ریاست طلبی و پیروی هواهای نفسانی مسیر عوض شد، سپس غزالی قضیه حدیث دواة وقلم را بیان می کند و می گوید: رسول اکرم(ص) قبل از این که از دنیا برود، کاغذ و دوات خواستند، فرمودند قلم و کاغذ بیاورید، تا بنویسم که بعد از من چه کسی جانشین من شود، واضح است که قضیه به چه ختم می شود! البته عده ای از حاضران جسارت وبی ادبی کردند، رسول خدا(ص) از دنیا رفت و بعد قضیه سقیفه و کنار گذاشتن امیر المؤمنین(ع) از خلافت ظاهری واقع گردید، لذا حضرت، از نظر ظاهری از خلافت کنار رفت و امتی را از خیر برخورداری از امام محروم کردند، و بعد هم جریان غصب فدک و مسائل مربوط به آن پدید آمد، تا اینکه امیر المؤمنین(ع) به خلافت ظاهری رسید، البته یک مسیر انحرافی هم در خلال این بیست و پنج سال خانه نشینی امیر المومنین(ع) ایجاد شد، 25 سال حکومت دیگران موجب گرفتاری فراوان شد، مگر خودشان چه بهره ای بردند؟، مگر چه اندازه بر کرسی قدرت نشستند؟! یکی از ایشان یک سال و نیم را دیگری ده سال وسومی حدود سیزده سال حکومت کرد، قضیه عثمان هم در این محدوده زمانی اتفاق افتاد و کشته شدن عثمان توسط گروهی از مردم که در بینشان عده زیادی از صحابه بودند، مشکلات زیادی پدید آورد، و معاویه هم خود در این جریان دست داشت .
گرچه عثمان خودش اموی است، اما معاویه در پی حکومت شخص خودش بود، عثمان از معاویه کمک خواست و او هم سپاهی فرستاد، اما به آنها گفت شما حق ندارید وارد شهر مدینه شوید! تا اینکه عثمان کشته شد، آنجا دیگر نوبت بهره گیری وی از این فضای ایجاد شده فراهم آمد، و فریاد وا عثماناه سر داد، پیراهنش را برداشتند و به شام بردند، پیراهن عثمان ضرب المثلی شد که در زبان فارسی وعربی مطرح است، اینجا حزبی که مقابل رسول خدا(ص) به سرکردگی ابوسفیان قرار داشت، دوباره قدرت پیدا میکند و در قالب حکومت معاویه عرض اندام می کند، این حزب، حزب اموی است تا دیروز با شخص رسول خدا(ص) میجنگید، و جالب این است که بعد از رحلت رسول اکرم(ص)، حتی ابوسفیان به امیر المؤمنین(ع) پیشنهاد همکاری میدهد و امیر المؤمنین(ع) که می داند این افراد در پی چه چیزی هستند، اعتنایی به پیشنهاد ابوسفیان نمیکند، چرا؟ چون قصد ابوسفیان واضح است، او به فکر دین نیست، بلکه او در پی ایجاد فتنه، ونزاع و دعوایی است که دین اسلام ونظام اسلامی از درون فروپاشیده و متلاشی شود، لذا حضرت به او جواب رد دادند، چون« انگیزه» مسأله مهم در هر کاری است. ابو مسلم خراسانی هم در جریان مبارزه با حکومت اموی وپیش از سرکار آمدن عباسیان، وقتی به پیشگاه امام صادق(ع) رسید و گفت که من حاضرم با شما باشم و حکومت را به شما تسلیم کنم، حضرت به او فرمود: نه تو از مردان منی و نه این زمانه، زمانه من است (ما انت من رجالی ولا الزمان زمانی/الملل والنحل شهرستانی ج1ص155) ... این نشان دهنده این حقیقت است که کسب قدرت به هر نحو و قیمتی مطلوب نیست، به هرحال این جریان اموی در زمان پیامبر اکرم(ص) بود، ولی در قالب کفر علنی و نیز سرکرده آنها هم ابوسفیان بود، بعد از فتح مکه، این افراد اسلام ظاهری آوردند، ولی دلهای آنها همان دل و عقیده سابق بود،به طوری که در جلسات خصوصی خود می گفتند خبری از جهنم و بهشت نیست!
خلاصه آنکه قضیه عثمان که تمام شد، معاویه شروع به بهره برداری سیاسی کرد، پیراهن عثمان را به شام آوردند و آنجا پای آن گریه می کردند، و دستگاهی به راه انداخته بودند، بحث عثمان و پیراهن و اینکه چه کسی عثمان را کشت نقطه آغاز این داستان است، از طرف دیگر، اینها برای معاویه یک حلقه امنیتی قائل شده اند که اجازه نمی دهند کسی او را مورد هجمه قرار دهد! و او را بهعنوان صحابی پیامبر(ص) کاتب وحی وخال المومنین معرفی کردند، اگر حکومت در وقت خودش به امیر المؤمنین (ع) می رسید، مردم در همان صراط مستقیم دوره پیامبر (ص) باقی میماندند، ودر امنیت، رفاه وآرامش زندگی میکردند، ولی زندگی مردم را آلوده کردند، فکر و اموال مردم آلوده شد، و ناعدالتی گسترده گردید، و سنت های غلط و بدعتهایی مثل نماز تراویح ایجاد شد، به حدی که وقتی امیر المؤمنین(ع) می خواست این نماز من درآوردی تراویح را بردارد، گفتند واعمراه! گفتند که این تراویح را عمر درست کرده و باید باقی بماند!حصرت در نهایت فرمود که ترسیدم فتنه داخل لشکر گردد، ودر ادامه فرمود اینها را رهایشان کنید! بگذارید بخوانند، بله وقتی انسان گرفتار افراد جاهل شود، اینطور می شود، اما مردم شام اینطور نبودند ونیستند، ایشان در مقابل حاکمشان تسلیم هستند.
خلاصه آنکه اینها با عنوان طرفداری و خونخواهی عثمان، فتنه را شروع کردند، و برخی از کسانی که خود در قتل عثمان نقش داشتند، وقتی دیدند در حکومت امیر المؤمنین(ع) به اهدافشان نمی رسند، گریه و زاری برای عثمان را شروع کردند! و جنگ جمل نیز از همانجا شروع شد، عایشه کسی است که خطاب به عثمان تعبیر تحقیر آمیزی بهکار می برد و می گفت: « اقتلوا نعثلًا قتل اللَّه نعثلا» [6] وقتی عثمان کشته شد پرسید چه کسی سر کار آمد؟ گفتند: علی بن أبی طالب، گفت: واعثماناه! چون علی(ع) سر کار آمده بود دلشان برای عثمان سوخت! از همینجا فتنه جدید شروع شد و آن گرفتاری جنگ جمل بعد جنگ صفین و جنگ نهروان از آن پدید آمد، بعد هم دست بردار نبودند، بعد از شهادت امیر المؤمنین(ع)،باز هم قضیه خونخواهی عثمان مطرح است .
در جریان کربلا زهیر که از جهت گرایش عثمانی بود، ولی حقیقت امام حسین(ع) او را عوض کرد. وقتی در قضیه کربلا رجز میخواندند افراد سپاه اموی می گفتند :أنا علی دین عثمان، و یاران سید الشهدا می گفتند "أنا علی دین علی"، این دو قطب را ببینید، آن کسی که آتش بیار معرکه است، همان حکومت و نظام اموی است که از عثمان استفاده می کند، وگرنه در واقع دلشان برای عثمان نسوخته، و قتل عثمان بهانه، وچاشنی گرم کردن تنور سیاسی آنهاست.
یادی از محمد بن ابی حذیفه
یکی از اشخاصی که جا دارد نام او مطرح گردد، شخصی است به نام محمد بن أبی حذیفه، پسر دایی معاویه از خاندان اموی است، او از یاران امیر المؤمنین(ع) بوده است، شیخ طوسی در اختیار معرفة الرجال، جلد یک، صفحه 286، حدیث 126 جریان مهم او را آورده است، او انسان بسیار خوبی بوده، و از یاران امیر المؤمنین(ع) می باشد، او از طرف امیر مؤمنان پیش از مالک اشتر و محمد بن أبی بکر، حاکم بر مصر بود، وی در جنگ صفین هم حضور داشته است، و در جنگ صفین هم رجز خوانده است، آن چیزی که کشی نقل می کند این است که بعد از به قدرت رسیدن معاویه، او را به زندان می اندازند، یک روز معاویه گفت این شخص سفیه محمد بن أبی حذیفة را بیاورید که او را خرد کنیم و به او بگوییم که تو گمراه بودی و کاری کنیم که علی بن أبیطالب را دشنام دهد، او را از زندان بیرون آوردند، معاویه به او گفت: آیا وقت آن نرسیده که چشمانت را باز کنی و از گمراهی خارج شوی؟! جواب داد: تو می دانی که از میان کسانی که اینجا نشسته اند، از لحاظ خویشی من بیش از همه به تو نزدیکترم، و می دانی که کسی مثل من تو را نمیشناسد، این را قبول داری؟ گفت بله، گفت قسم بخدا، کسی مانند تو در خون عثمان نقش ندارد، همه تو را میشناسند، تو امروز خونخواه عثمان شده ای، ولی هیچ کس به اندازه تو در قتل عثمان نقش نداشته است!... بعد محمد بن أبی حذیفة گفت: قسم به خدا من تو را می شناسم از دوره جاهلیت تا به الان اسلام در تو هیچ اثری نگذاشته، و در تو تغییری پیدا نشده است. تو همان کسی هستی که در جاهلیت بوده ای، تو سرزنشم می کنی که چرا علی را دوست میدارم؟، ببینیم همراهان علی (ع) چه کسانی اند؟ وهمراهان تو که هستند؟ انسانهای بسیار نماز خوان و روزه گیر ومهاجران وانصار با علی بن ابیطالب همراهی کردند، وبا وی بودند، اما اطرافیان تو چه کسانی هستند ؟ منافقان و آزاد شدهگان دوره پیغمبر(ص)، کسانی که تا دیروز کافر بودند و پیامبر(ص) منت گذاشت و آنها را آزاد کرد، اینها دور تو را گرفتند وبا تو اند، قضیه تو واطرافیانت این است و هیچ چیز پوشیده نیست، قسم به خدا که حب و عشق علی(ع) از دل من بیرون نمی رود و تو را به، خاطر خدا و پیامبر(ص)، تا آخرین نفسی که دارم دشمن میدارم، این موضع من است. معاویه گفت: تو هنوز گمراهی! ودستور داد تا او را به زندان برگردانند، واو را به زندان برگرداندند در حالی که این آیه را می خواند: «رب السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی إِلَیْهِ»[7] خدایا زندان برای من بهتر است از چیزی که اینها میخواهند. او تا دم مرگ در زندان بود، وبنابر نقلی او در همان زندان به شهادت رسید، قبر ومزار او در نزدیک شهر درعای سوریه در جنوب دمشق ومزار علویون است و آن را دیده ام.
این نمونهای بود که بیان شد. حالا خود معاویه در پی چیست؟ او در واقع در پی خونخواهی عثمان نیست، او همان مسیر انحرافی را که آغاز شد، دنبال می کند تا به مقصود خود که سلطنت است برسد، وگرنه دلش برای عثمان نمیسوزد، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، جلد 5، صفحه 129، از زبیر بن بکار نقل میکند [8] (و زبیر بن بکار و دشمن امیر المؤمنین(ع) است) که مطرف بن مغیرة بن شعبه می گوید، من با پدرم نزد معاویة بن ابی سفیان آمدیم، پدرم پیوسته نزد معاویه می رفت و با او صحبت میکرد، و هر وقت بر میگشت می گفت: معاویه عجب زیرک است! و از او تعریف می کرد، اما شبی از نزد معاویه به منزل آمد وشام نخورد، چهرهاش گرفته بود و غم و اندوه داشت، کمی صبر کردم، گفتم شاید از ما چیزی دیده و ناراحت است، گفتم: چرا افسردهای؟ این را ابن ابی الحدید از زبیر بن بکار از قول مطرف از احوال پدرش نقل می کند، پدرش در جواب او گفت: پسرم از نزد کسی می آیم که کافرترین مردم است ! گفتم: چه شده؟ گفت: نزد معاویه بودم و کسی دیگر نزد ما نبود، به او گفتم: تو دیگر پا به سن گذاشته ای، یک مقدار از خودت عدالت نشان بده تا خیرت به دیگران برسد، این بنی هاشم برادران تو هستند، قدری به اینها رسیدگی کن ؛ صله رحم کن، دیگر امروز ترسی از اینها نداری، تا دیروز علی(ع) بود و می ترسیدی، اما اکنون همه را از بین بردهای؛ حسن بن علی(ع) هم خانه نشین است، رویه ات را عوض کن و قدری ملایم باش، بلکه این باعث شود که نامی نیک از تو بماند! معاویه گفت : « هیهات هیهات ! این کار نشدنی است، چه نامی می خواهی از من باقی بماند، آن کسی که از "تیم" آمد و به حکومت رسید، کار خودش را انجام داد و بعد هم از دنیا رفت، هیچ نامی از او نیست فقط می گویند ابوبکر آمد، چه یادی از او میشود؟ بعد نفر دوم آمد که از قبیله عدی است، این هم خیلی زحمت کشید، ده سال حکومت کرد، بعد که از دنیا رفت تمام شد، فقط می گویند عمر آمد و رفت (چه ذکری و چه نامی از ابوبکر و عمر است؟) اما نام ابن أبی کبشه (اصطلاحی است که مشرکان در حق رسول خدا (ص) بکار می بردند)، روزی پنج بار در گلدسته ها برده میشود !؟ دیگر چه نامی برای ما می ماند! نه من این کار را نمی کنم، مگر اینکه این نام زدوده ودفن گردد. از اینجا معلوم میشود که قضیه خیلی عمیقتر از قضیه عثمان و قتل عثمان است، قضیه این است که باید نام رسول خدا(ص) دفن شود.
ادامه دارد