سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/12/4
6:52 عصر

باز تاب ‏خطبه امام زین العابدین (ع) در شام

بدست دست نوشت در دسته

 باز تاب ‏خطبه امام زین العابدین (ع)  در شام 

 محمدامین پورامینی

امام سجاد(ع)-در آن بخش‏هایى از خطبه شریفشان که به ما رسیده است-  به‏ معرفى خود و خاندانش بسنده فرمود و بر آن تکیه کرد. شاید رازش این بود که مى‏دانست جامعه شام درباره‏اهل‏بیت (ع) و منزلت والایشان چیزى نمى‏داند. زیرا آنها در کنار حکومت سرکشانى از بنى امیه تربیت یافته بودند که حقایق‏را از آنها پنهان کرده و آنان را با شیر دوستى فرزندان شجره ملعونه -بنى امیه- و دشمنى خاندان پیامبر(ص) پرورده بودند.
از این رو مى‏بینیم که امام(ع) مشکل را -در این مرحله- از راه عاطفى درمان مى‏کند؛ چرا که تأثیرش در این مقطع خاص از هروسیله دیگرى بیشتر است. از محتواى خطبه چنین بر مى‏آید که شنوندگان توده مردم بودند، نه خصوص  اعیان و اشراف. فضاى ‏این مجلس با فضاى مجلس رسمی  یزید که پر از اعیان و اشراف و بزرگان و شخصیتهای  اهل کتاب و برخى نمایندگان دولتهاى آن روزبود تفاوت داشت .

از این رو مى‏بینیم که حضرت امام زین العابدین (ع) به ذکر مزایا وفضائل اهل‏بیت (ع)  مى‏پردازد و مردانى از آنها را یاد مى‏کند که بى‏مانند و بى‏نظیرند؛ و مى‏فرماید که پیامبر برگزیده از ماست، صدّیق -یعنى على بن ابى طالب(ع)- از ماست؛ طیّار -منظورش جعفر بن ابى طالب‏است- ازماست. شیر خدا و رسول او -مقصودش حمزه سید الشهدا است- از ماست. سرور زنان عالم -یعنى فاطمه زهرا(ع) - ازماست. دو سبط این امّت و دو سرور جوانان بهشت -یعنى حسن وحسیین (ع)- از مایند. حضرت ابتدا مقصودشان را از مصادیق این‏اوصاف، مثل صدیق و سرور جوانان بهشت، به روشنى بیان نمى‏کند؛ تا آنکه اوصاف گوناگونى را که کاشف از برخى زوایاى‏زندگى و فضایل آنهاست باز گوید و بهتر در دلها نفوذ کند؛ همان طورى که در عمل نیز چنین شد.
پس از آن امام(ع) به ذکر اصل، ریشه، نسب و وطن خویش مى‏پردازد، تا همگان بدانند که او شاخه‏اى از شجره نبوى، میوه‏علوى، جوهر فاطمى و مروارید حسینى و از قلب مکه و مدینه است. اما حکومت سرکش بنی امیّه واقعیت را براى مردم‏وارونه ساخته و با دروغ پراکنى، آنان را به عنوان خروج کنندگان بر خلیفه یزید، به مردم معرفى کرده است!
امام(ع) پس از تبیین ویژگى‏هاى جدّش رسول خدا(ص)  از وحى و معراج و... به بیان ویژگى‏هاى جدّ مظلومش، امیر مؤمنان امام على بن ابى طالب (ع) مى‏پردازد و جامعه شامى براى نخستین بار اوصافى از او را مى‏شنود. امام سجاد (ع) پدر بزرگ خود را اینگوته می ستاید: « او کسى بود که درحضور رسول خدا(ص)  با دو شمشیر و دو نیزه ضربه زد، دو بار هجرت کرد، دو بار بیعت کرد، به دو قبله نماز گزارد؛ در بدرو حنین جنگید و چشم بر هم زدنى به خداوند کفر نورزید... وارث پیامبران، کوبنده ملحدان و سرور مسلمانان... تاج گریه‏کنندگان و شکیباترین شکیبایان،... مؤیّد به جبرائیل و منصور به میکائیل... قاتل ناکثان و قاسطان و مارقان..» .
آن گاه به بیان گوشه‏اى از ویژگى‏هاى جدّه‏اش صدیقه کبرى، فاطمه زهرا (ع) مى‏پردازد و در اوج سخنش‏ سخن از پدر مظلوم خود دارد ومى‏فرماید: «من پسر کسى هستم که ظالمانه کشته شد...». این سخن را در حالى مى‏گوید که حاکم ستمگر -یزید- در مجلس‏نشسته است؛ و با اشاره به برخى فجایع کربلا مى‏فرماید: « من پسر کسى هستم که سرش را از پشت بریدند. من پسر کسى‏هستم که تشنه کام جان داد. من پسر افتاده در کربلایم. من پسر کسى هستم که عمامه و ردایش غارت شد».
حضرت با این سخنان مردم را آگاه ساخت که پدرش حسین (ع)، مظلوم و تشنه کشته شد؛ سر مبارکش را از پشت بریدند؛پیکرش را در کربلا افکندند و عمامه و ردایش را غارت کردند، وبا این سخن جنایت یزید ویزیدیان برملا شد. و نتیجه آن شد که مجلس به خاطر قتل حسین (ع) منقلب و زیر و رو شد! همان گونه که جهان در عزاى حسین (ع) دگرگون شد. چرا نشود و حال‏آنکه امام (ع) فرمود: «من پسر کسى هستم که فرشتگان آسمان بر او گریستند. من پسر کسى هستم که جنّیان در زمین وپرندگان در هوا برایش نوحه سزایى کردند...».
این چیزى بود که در کربلا روى داد که به سبب شهادت امام حسین(ع) در هستى اتفاق افتاد. اما کارى که اینک در شام باید کرد وناچار باید اذهان توده غافل و تباه را نسبت به آن روشن نمود این است که اگرچه پیکر پاک حسین(ع) در کربلاست، ولى سرشریف و خاندان آن حضرت اینک در شام و در حضور آنهاست؛ و امام(ع) با این سخنان، آنان را نسبت به این مطلب توجه‏داد: «من پسر کسى هستم که سرش بر نیزه هدیه داده مى‏شود. من پسر کسى هستم که حرمش را از عراق تا شام به اسارت‏ مى‏برند...».
سرکشِ زاده ستمگر، یزید بن معاویه، چاره‏اى جز این ندید که به بهانه اذان به مؤذّن پناه ببرد. او از همان نخست مى‏دانست که‏اگر امام(ع) منبر رود اوضاع بر ضدّ او عوض مى‏شود و تصریح کرد که اگر او به منبر رود تا او و خاندان ابو سفیان را رسوانکند، پایین نمى‏آید. چرا که او از خاندانى است که همه وجودشان را دانش فرا گرفته است؛ ولى فشار افکار عمومى او رامجبور ساخت. به گمان من او نمى‏دانست که اوضاع تا این اندازه به زیانش تمام مى‏شود وگرنه هرگز به این کار رضایت‏ نمى‏داد. او به دلیل ترس از مردم و فرار از چاله به این کار رضایت داد، اما در چاهى افتاد که کارهاى زشت و نیّات پلیدش براى‏او کنده بود؛ و سخن حقّ که از قلبى پاک بر زبانى صادق جارى شد، او را رسوا ساخت.
آرى، یزید جز به وسیله اذان نمى‏توانست سخن امام(ع) را قطع کند. همان طور که پدرش -معاویه- تنها با بلند کردن قرآن، توانست که  ازشمشیر جدّش –على(ع)- بگریزد! اما امام زین العابدین (ع) با این نیرنگ نیز با بیان حقیقت ربوبى، واقعیت توحید و عصاره‏ رسالت به رویارویى با یزید پرداخت و خطاب به وی فرمود: «اى یزید! آیا این محمّد جدّ من است یا جدّ تو! اگر بگویى که جدّ توست دروغ گفته‏اى و اگر بگویى که جدّ من است، پس چرا خاندانش را کشتى؟».
به این ترتیب امام(ع)  پرسش بى‏پاسخى را براى یزید مطرح ساخت؛ و آن این بود که محمد پیامبر خدا(ع)  که بر گمان‏خودت که به پیامبریش گواهى مى‏دهى و بر امتش ریاست مى‏کنى و -با ستم و دروغ- مدعى خلافتش هستى، آیا جدّ توست یاجدّ من؟ اگر ادعا کنى که جدّ توست این دروغى است روشن و همه مى‏دانند که از تبار شجره ملعونه هستى و اگر بگویى که‏جدّ من است، پس چرا خاندان و فرزندش را کشتى و اهل بیتش را اسیر کردى؟  سخنرانى امام(ع)در میان جامعه شامى تأثیرى به سزا نهاد...