از فراق یار گفتم واز خود نگفتم
عنایت حضرت فاطمه زهرا (ع)
محمدامین پورامینی
شش سال بود که بیمار وزمینگیر شده بود، بر اثر اصابت چیزی سنگین به کمر سه تا از مهره های کمرش خورد شده بود، ومعالجات پیوسته وپر هزینه بی فایده. پای راستش به دلیل پرس شدن عصب سیاتیک کاملا بی حس شده، وانجام عمل جراحی ریسکی خطرناک بود، که سرانجام پزشکان ومتخصصان به این نتیجه رسیدند که انجام عمل به صلاح نیست، چون نتیجه آن قابل پیش بینی بود: قلج کامل ویا چه بسا احتمال مرگ.. برای تقویت روحیه وایجاد امید وآرامش تنها توصیه به انجام فیزیوتراپی طولانی مدت کردند، که آن هم مشکلات خود را داشت، از آنجایی که پا حس نداشت منجر به ایجاد سوختگی پوست وتاول زدن میشد.
این بیمار خانمی از بستگان ما بود به نام ز- ن ، همسر آقای م - م ط ، که با صبر واستقامتی مثال زدنی توأم بود، البته اینها قسمتی از بیماریهای وی بود.
برخی از پزشکان تصریح کردند که کاری از دست ما برنمی آید، اگر جایی دیگر سراغ دارید خود بروید.
در سال ???? با سختی هرچه تمامتر توفیق سفر کربلا همراهشان شد، به برکت توسل به حضرت سید الشهدا علیه السلام برخی از ناراحتی او از جمله مشکل تنفسی برطرف گردید، واین مایه خوشحالی همه گردید.
به ایران بازگشت، ولی باز مشکل عمده مسئله ناتوانی راه رفتن وبی حسی پا بود، که برخی پزشکان گفته بودند که باید با آن ساخت، وراه حلی ندارد.
روز ??/?/?? شمسی برابر با ?? ربیع الاول ???? قمری بود که زنگ تلفن زده شد، یکی از بستگان آن سوی خط بود که با گریه میگفت : میگویند فلانی شفا گرفته، برویم ببینیم چه خبر شده است.. من خبر را درست نگرفتم، جور دیگری تفسیر کردم، همسرم گفت: مگه چه خبر شده؟ برای آنکه شوکی ایجاد نشود گفتم: میگویند فلانی حالش به هم خورده ، او را به بیمارستان برده اند !
چیزی نگذشت که باز تماسها تکرار شد، چه می شنوم، خبری عجیب وشگفت، نه گویا کرامتی صادر شده، واین کرامت از اهل کرامت عجبی نیست، گویا درست می شنوم، بیمار شفا گرفته است.
به سوی منزل او رهسپار شدم، در کمال ناباوری او را ایستاده بر پای خود دیدم ، سالها بود که وی را بر روی بستر، ویا تکیه زده بر دستان دگر دیده بودم، خدای را شکر گفته وبه وی تبریک گفتم.
بعد این جریان را بازگو نمود: صبح ??/?/?? که همه از خانه بیرون رفته بودند من به استراحت پرداختم، چون شب قبل من از ناراحتی پا خوابم نبرده بود، اگر تا پیش از آن شب ناراحتی من از یک پا بود، آن شب آن درد در هردو پا بود، به طوری که خواب را از چشمم ربوده، صبح فرصتی بود که به خواب روم، حدود ساعت هفت ونیم صبح بود که در عالم خواب خود را بین الحرمین مدینه بین حرم حضرت رسول خدا (ص) وحرم بقیع دیدم، همزمان در همان لحظه خود را بین الحرمین کربلا بین حرم حضرت امام حسین وحرم حضرت ابا الفضل دیدم ، اینها همه یکجا جمع شده بود، سوار ویلچر بودم، به قصد دعا برای ظهور حضرت مهدی (ع) ورفع گرفتاریهای برخی مردم وآشنایان به طرف حرم پیامبر حرکت کردم، وقصد داشتم پس از زیارت حرم نبوی به سمت حرم حسینی روم، وآنجا هم فرج آقا را بخواهم، به سمت حرم پیامبر حرکت کردم که ناگهان هاله ای از نور را دیدم که از سمت حرم به طرف من آمد، به گونه ای که فهمیدم که این نور فاطمه زهرا است، عده ای نیز همراه وی بودند، حضرت به سمتم آمد، گفتم: خانم: چرا آقا نمی آید تا این غم وغصه گرفتاران ونیازمندان را برطرف سازد.. از غم فراق یار گفتم واز خود نگفتم. خانم به من گفت: به دردت صبور باش، من هم خیلی درد دارم، اما با این وجود به کمک تو می آیم، - البته اینجا برخی مطالب است که برای کسی نخواهم گفت - ناگهان از روی ویلچر برخاستم، وبه دنبالش دویدم..
درهمین حال بود که از خواب برخاستم، با ناباوری خودم را ایستاده بر پای خود دیدم، دیدم می توانم راه بروم، دیگر اثری از بی حسی پا وناتوانی در خود نیافتم.